Profile
Welcome to Shaghayeghi.blogspot.com.

  • این منم…


  • Archive
  • October 2008
  • July 2008
  • April 2008
  • March 2008
  • October 2007
  • September 2007
  • August 2007
  • July 2007
  • June 2007
  • May 2007
  • April 2007
  • March 2007
  • February 2007
  • January 2007
  • December 2006
  • November 2006
  • October 2006
  • June 2006


  • Links
  • طراح قالب

  • Who links to me?
    Search Engine Optimization


    Wednesday, May 30, 2007 30.5.07

    131

    تو زندگی من اتفاق خاصی نیافتاده که بگم از کی تاثیر گرفتم یا شاید هرکسی اومده یه رد پایی گذاشته و رفته
    پدرم: ایده آلیستی او باعث شد که من از کوچیکی مثل آدم بزرگها باشم حالا هم که بزرگ شدم بدجور دنبال اون کودک درونم
    .مادرم: او بیشتر ملکه ی خانه است تا مادر، ارتباط بینمون روی تمام حرکات و افکارم تاثیر می ذاره
    معلم زبان سوم راهنمایی: شاید واسه ی همه ی جذابیت های روحانیش بود که هر وقت در باره ی دین به بدی صحبت بشه ناخودآگاه یادش می افتم و یه دلیل واسه دوست داشتن اسلام پیدا می کنم
    تقریبا تمام بغل دستی های دوران راهنمایی و دبیرستانم واسه زمان خودشون بدترین اراذل و اوباش حساب می اومدن ولی همیشه بهم می چسبیدیم و دوطرفه از هم تاثیر می گرفتیم
    قبلا هم گفتم با هر مسئله ای حتی مرگ و خیانت کنار میام اما با درس خیر! فاصله ای که بین من و درس موقع کنکور وجود داشت با شنیدن قمیشی پر می شد
    خاتمی و احمدی نژاد آدمهایی بودن که من رو واسه داخل شدن تو مسائل سیاسی راغب کردن اولی واسه دوست داشتنش دومی واسه دوست نداشتنش
    فکر کنم اولین نویسنده ای که نوشته هاش برام با کتابهای دیگم فرق می کرد جبران خلیل جبران بود. خوندنش باعث احساس باز شدن یه پنجره ی جدید تو کله ام شد
    و فاطمه جونم هم که من و به نوشتن تو بلاگ تشویق کرد
    خلاصه واسه پیدا کردن اینها کلی فسفر سوزوندم که فکر نکنم با این حال کامل و صحیح بوده باشه
    دعوتشون می کنم
    |

    Tuesday, May 29, 2007 29.5.07

    130

    مامان بزرگم دندونای جلوی ردیف پایینش رو کشیده
    دیروز وقتی همه اش بهش می گفتیم بگو آفتابه، می گفت لافلافه بعد هم خودش می خندید هم ما
    آخر سر هم میافتاد به جونمون تا بزنه
    دیروز بیشتر از همیشه دوست داشتنی شده بود
    .
    پ.ن: از طرف ارمغان عزیزم دعوت شدم به یه بازی سخت که فردا حتما می نویسمش
    |

    Sunday, May 27, 2007 27.5.07

    129

    !شاهزاده ام با اسبش آمد از وجودم جرعه ای عشق نوشید و رفت
    |

    Wednesday, May 23, 2007 23.5.07

    128

    هوس کردم همه ی پل های پشت سرم را بشکنم تا تنها راهم بشود همین یک کوچه ی بن بست


    یعنی یادم می ماند؟

    |

    Monday, May 21, 2007 21.5.07

    127

    دوست دارم وقتی مثلا کتاب می خو نم دراز بکشم و پاهام رو تکیه بدم به دیوار و خودم رو بکشم تا پام به کلید برق برسه و
    روشن
    خاموش
    روشن
    خاموش
    |

    Sunday, May 20, 2007 20.5.07

    126

    همه ی آنچه که الان می خواهم یک اتاق بدون هیچ وسیله ایست با یک قلمو و یک عالمه رنگ تا برم و نقاشی کنم، فکرام و زندگیم رو هنرم رو هیجان وترس و هرچه که دارم می خواهم زیبا و زشتیش را به طرح زنم
    هر که در را باز کرد همه چیز جلوی چشمش است یا می آید به تماشا یا می رود بی محابا، کسی بلاتکلیف نمی ماند
    |

    Saturday, May 19, 2007 19.5.07

    125

    یادته؟
    !علم علم اوستا علم
    .عین الان من. اگه یادآوریش نکنی باید همه ی سادگی هایم را به دمی به قاصدکها بسپارم
    .تا تو باشی یادت بماند
    |

    Wednesday, May 16, 2007 16.5.07

    124

    خب این خیلی ساده است وقتی که نیستی توش خالی
    وقتی هم که هستی باز خالی
    آره دلم رو می گم
    اولیش از تو
    دومیش از خودم
    |

    Tuesday, May 15, 2007 15.5.07

    123

    خیلی وقت بود دومینو بازی نکرده بودم
    شاید تنها کاری باشه که آدم از تماشای ویران شدن و
    ریتم ریختن مهره هایی که یه عالمه وقت و دقت صرف چیدنش کرده لذت می بره
    |

    Sunday, May 13, 2007 13.5.07

    122

    از دید من همه چیز دوره داره خوبی بدی خوشبختی و بدبختی و همه چیز.. نمی دونم شاید قبلا این ها رو گفته باشم
    خب من مزه ی چیزی تا ابد رو نچشیدم
    رنگ ها الان نه سیاهند نه سفید همه خاکستریند
    .
    :بی ربط
    اسکل اسم یه پرنده است که نه ماه سال رو آذوقه جمع می کنه، زمستون که میشه یادش میره غذاها رو کجا جمع کرده بوده
    "ستاد شفاف سازی اذهان عموم و توجیه استفاده از کلمات مستهجن"
    |

    Saturday, May 12, 2007 12.5.07

    121

    خب تو خانواده ی ما خبری از ناز کردن و خریداری شدنش نیست
    یه وقتایی هم که داری خودت رو واسه مامانت لوس می کنی و می گی اگه من بمیرم فلان و بیسار
    مامان عزیز می گه اینا یعنی شوهر می خوای بعد بنده هم به رسم حیا سرخ و نارنجی و صورتی می شم و بعد هم خفه
    .
    !اما کیه که الان به مامانم بگه می خوام خودم رو بکشم! از همون نوع مردن های ناز دار
    |

    Wednesday, May 09, 2007 9.5.07

    120

    خب الان بهتر شد
    خالی شدم از همه ی اعتمادها
    اینجور تکلیفم روشن
    حالا واسه خودت جولان بده عزیزم
    |

    Tuesday, May 08, 2007 8.5.07

    119

    وقتی که دارم مسواک می زنم و خودم رو تو آینه نگاه می کنم این لبخند گنده رو که غیر عمدی تمام صورتم رو گرفته دوست دارم
    .
    مثل خنکی اشکهام وقتی نسیم به صورتم می خوره
    |

    Monday, May 07, 2007 7.5.07

    118

    یه حس ناراحتی همراه با نگرانی و حسادت و نا امیدی و کسالت دارم
    !همه می گن خوشی زده زیر دلم
    |

    Sunday, May 06, 2007 6.5.07

    117

    دوست دارم به کسی که دوستم داره همه اش اونجور که می خواستم باشم و نیستم دروغ بگم و بگم و بگم
    آخرش که خودم عاشقش شدم و همه ی دروغ هام رو اعتراف کردم
    !بیاد و با متانت و مهربونی بگه می دونستم دروغ می گی اما بازم دوستت دارم
    |

    Saturday, May 05, 2007 5.5.07

    116

    خب سلام
    .هم خوب بود هم خیلی سخت نوشتن برای یه جای مهم اونم واسه من که اصلا وارد نیستم
    .
    .
    چند روز پیش دوست خارجیم ملقب به جاسوس، بعد از سه ماه زندگی تو ایران این رو برام اس ام اس فرستاده
    I have a problem, all the girls want to be my girl friend and it makes me lose my mind.
    !!!
    |

    Wednesday, May 02, 2007 2.5.07

    115

    دقت کردی؟ طوری دست به اندامت میکشم که گویا حاجتمندترین مخلوق به ضریح معصومترین معصوم متوسل گشته است


    توحید فراهانی
    |

    Tuesday, May 01, 2007 1.5.07

    114


    خب از مس بودن هم خسته شدیم مرحمت فرموده ما را دوباره همان طلا کنید

    توحید فراهانی
    |